بدون شک، خشم قوییترین و برگشتپذیرترین چیزی است که روی آن سرپوش گذاشته میشود؛ زمانی که خواستههای کودکان نادیده گرفته میشود و زمانی که میبینند مورد انتقاد قرار گرفتهاند، یا درست فهمیده نشدهاند و به درستی با آنها همدردی نشده است، آنچه از نظر احساسی تجربه خواهند کرد نوعی صدمه دیدن است. در چنین مواردی تنها انگیزهای که دارند این است که با گریه کردن واکنش نشان میدهند، تا جائیکه غرق در اشک شوند و ممکن است در انزوا و تنهایی به اتاق خود پناه ببرند و همچنان درگیر خشمی که آن را حق خود میدانند باقی بمانند. تعداد کمی از ما در تشخیص اینکه گریه باعث آزار میشود مشکل داریم. اما تعداد بسیار کمی هم میدانیم که عصبانی شدن – به عنوان واکنش به برخی تهدیدها، توهینها یا بیعدالتیها – تلاشی ناامیدانه برای سرپوش گذاشتن بر روی این آسیب است.
کودکانی که احساس خشم خود را بروز میدهند، کمتر میتوانند به طور معقولانه و شمرده منظور خود را برسانند
نسبت به اینکه بخواهند با رفتاری اغراقآمیز آن را نشان دهند. حدس بزنید چه اتفاقی میافتد؟ در مورد بزرگسالان هم تقریباً همین طور است. اما در ابتدا بیایید تمرکز خود را بر موضوع، پویایی عصبانیت در کودکان بگذاریم . کاملاً واضح است که بچهها هنوز منابع عاطفی کافی برای مقابله موثر با هرگونه درد روانی که احساس میکنند، را ندارند. بنابراین، با توجه به ظرفیت محدود آنها نه تنها برای درک احساسات، بلکه برای برقراری ارتباط با آنها، مجبور به تخلیه هیجانات خود هستند. به همین دلیل است که، از با نشان دادن خشونت، مثل داد و ناله و جیغ و فریاد منظورشان را میرسانند، زیرا این تنها راهی است که برای بیان احساسات خود بلد هستند و به شکل داد و فریاد و گریه کردن آن را بروز میدهند.
با این حال، به عنوان بزرگسال، به طور معمول یاد گرفتهایم مانع از نشان دادن احساسات خود به صورت فیزیکی شویم. هنوز هم، وقتی اتفاقی میافتد که باعث میشود واکنش شدیدی نشان دهیم، وقتی شخص دیگری باعث به وجود آمدن احساس خطر و نا امنی در ما میشود – به خصوص کسی که ارتباط نزدیکی با داریم و یا از نظر احساسی به او وابسته هستیم، مانند شریک زندگیمان – شدیداً تمایل داریم تا به کودک واکنشپذیر خود تبدیل شویم و رفتاری هیجانی از ما سر میزند.
به ندرت پیش میآید رفتار کودکانهای نداشته باشیم، مثلاً وقتی اخمو هستیم و با ترشرویی خود را عقب میکشیم، یا برای دفاع از خود رفتار تهاجمی نشان میدهیم.
حتی گاهی سر دیگری داد میزنیم به این منظور که با هیجان مشغول سرزنش دیگران هستیم و با این رفتارها، شیوهای از تلافی کردن را در پیش میگیریم. حتی گاهی اوقات تصور ما این است که، قویترین شکل دفاعی ما یک حمله خشن است. بنابراین، وقتی میبینیم از سوی دیگران انکار شدهایم یا مورد اتهام واقع شدهایم، احتمالاً رفتارمان طوری خواهد بود که مانع از بروز ترسهایی شویم که در ضمیر ناخودآگاه ما همراه با احساس ناامنی و شک وجود دارد، و این موجب میشوند رفتاری خصمانه داشته باشیم. دلیل این که بسیاری از ما عصبانی میشویم و سریع از کوره در میرویم این است. مثلاً درست زمانی که شریک ما سؤالی درباره خودمان میپرسد.
بنابراین وقتی پریشانخاطر و آشفته هستیم، و اجازه میدهیم احساساتمان جلو بروند و تصمیم بگیرند، واقعاً چیزی بیشتر از رفتار یک کودک از خود نشان ندادهایم. درست مثل بچههایی که نمیتوانند کنترلی روی اعمال و رفتارشان داشته باشند، واکنشهای دردناک و سریع ما را به این رفتار وا میدارند که با افرادی که باعث آزارمان شدهاند همانند خودشان باشیم و انتقام بگیریم. البته که این شکل از رفتار باعث آسیب زدن به رابطه است.
در یک کلام، واکنشهای تحریک شده ما آسیب رسان است.
زیرا در لحظه، یک تجربه عمیق عصبی ممکن است ما را وادار کند که فکر کنیم الان ما هم باید به طرف مقابل آسیب بزنیم.
چنین حسی را برانگیخته میکند که هنگام غرق شدن در پریشانی، ما قادر به تمرکز کردن و توجه به طرف مقابل نیستیم از این جهت در وضعیتی قرار میگیریم که، توانایی درک زاویه دید و دیدگاه طرف مقابل را از دست میدهیم و کاری برای بهتر شدن شرایط از دستمان بر نمیآید. تصور میکنیم که آنها از روی عمد، قصد آزار ما را داشتهاند.
به هر حال، ما احساس میکنیم صدمه دیدهایم. بنابراین تلاشهای ما در جهت مقابله با آن است که خود را، از هر گونه آسیب که ممکن است به ما وارد کنند مصون بداریم.
آنچه در این مورد جای تأسف دارد این است که به ندرت ترس، گناه یا احساس شرم نهفته در لایههای پنهانی خشم ما، حتی برای خود ما آشکار میشود.
بنابراین ما به طور کلی در موقعیتی نیستیم که بتوانیم آسیب رابطهای ناشی از عصبانیت واکنشپذیر (کودکانه) خود را بهبود بخشیم. وقتی صبر و تحمل و طاقت ما توسط دیگران مورد حمله قرار میگیرد، این مهم نیست که چنین حملههایی کلامی باشد یا جسمی – پریشانی عاطفی ما از احساساتی مانند بیتوجهی، بیارزش شدن، بیاعتمادی، گناه، طرد شدن یا دوست نداشتن ناشی میشود. اما بدون تردید، ناخوشایندترین تجربهای که در این نوع رفتارها وجود دارد، ناتوانی و درماندگی است. زیرا وقتی کسی چیزی میگوید یا کاری انجام میدهد که باعث جریحهدار شدن احساسات ما میشود، در ابتداییترین حالت خود باعث میشود، احساس ترس، ترس از ناامیدی و درماندگی را در ما بیدار سازد.
بنابراین واکنش ما همراه خشم و از دیدگاه فردی که احساس برتری نسبت به دیگری داریم، بلافاصله این حس را در ما به وجود میآورد که حق داریم با دیگران از روی حس برتر بینی، رفتاری خشونت آمیز داشته باشیم.
از طرفی، این شکل رفتار ما، تأثیری منفی درباره قضاوت فرد مقابل نسبت به ما را در پی خواهد داشت. به این موضوع فکر کنید، رفتار خشونت آمیز ما با دیگری، رفتاری تحقیرآمیز است. همچنین، این را نشان میدهد که نه تنها با این نوع رفتار هیچ برتری اخلاقی خاصی نسبت به دیگری نداریم، بلکه فقط میخواهیم از طریق ابراز خشونت قدرت خود را به رخ بقیه بکشیم .
به معنای واقعی کلمه، واکنش تنشزای (در مقابل “خونسرد”) ما نسبت به آنها باعث افزایش هورمون آدرنالین و هیجانی شدن ما میشود. در این لحظه درون ما جان گرفته است، و دیگر قادر به کنترل مجدد شرایط هستیم و حال در موقعیتی قرار میگیریم که قادر به کنترل شرایط هستیم.
به طور خاص بر میگردیم به رفتارهای خشونت آمیز در کودکان، آنها وقتی در شرایطی قرار میگیرند که توسط والدینشان بازخواست و توبیخ میشوند یا برایشان محدودیتی در نظر میگیرند دچار آسیب روحی میشوند. مگر اینکه از طرف والدین و عدم حمایت آنها به قدری ترسیده باشند که به گوشهای رفته و کز کرده و بنشینند، احتمالاً در این حالت والدینشان را مقصر میدانند. شروع میکنند به اعتراض کردن و شکایت از تمام “بیعدالتیهای وحشتناکی” که در حق آنها شده است، همین که سعی در توجیه خویش دارند و آن را حق خود میدانند باعث میشود احساس بدتری نسبت به خود داشته باشند. عصبانیتشان این را میرساند که آنها شایسته پذیرفته شدن هستند. یا شاید لایق انتقاد یا تنبیهی که والدین در حقشان انجام دادهاند نیستند.
در ادامه مقاله گذشته میخواهیم به این موضوع بپردازیم که چرا گاهی اوقات افراد بالغ، در هنگام تجربه خشم، مانند کودکان رفتار میکنند.
چرخهای از یک سری اتفاقات، از آزار و اذیت یا ناامیدی، تا عصبانیت و خشمگین شدن، احساس آسیب پذیری در کودک را کاهش میدهد.
از این جهت آنها از توجه نسبت به ارزیابی انتقادی والدین شانه خالی میکنند، خشم تلافی جویانه ای که آنها را از هرگونه احساس گناه و شرمساری و هر چیز دیگری که مجبور به تحملش هستند، نجات میدهد.
چالش برانگیزترین – و در عین حال قدرتمندترین راه حل
حالا در قبال همه اینها چه کاری باید انجام داد؟
از این گذشته، کسی که رفتار چالش بر انگیز دارد (هرچند به ظاهر توهین آمیز) از طرف کودک یا یک فرد بزرگسال ممکن است اتفاق بیفتد، بندرت میتوانیم از راه واکنشهای تهاجمی برای مشکلات ارتباطی راه حلی بیابیم.
سرزنش کردن یا احساس سرافکندگی دادن به دیگری ممکن است به شما کمک کند تا بتوانید چیزی را تحت کنترل خود در آورید ، اما به طور معمول تعارض و تنش را کاهش نمیدهد.
چه بسا باعث بدتر شدن اوضاع و شدت گرفتن تنش هم میشود.
در این پست، فقط یک پیشنهاد در مورد چگونگی جلوگیری و یا فراتر رفتن از بغرنجهای ایجاد شده توسط این احساس بسیار آتشین ارائه می دهم (اگرچه در مجموع، بسیاری از پستهای من در این زمینه مجموعهای گسترده از راهحلها را نشان میدهد).
مسلماً، اجرای این روش از درمان خاص آسان نیست.
اما اگر بتوانید خود را در این مورد پیشرفت دهید – و با اشتیاق، حساسیت و مراقبت واقعی آن را اجرا کنید – میتواند برایتان فوق العاده قدرتمند و تاثیر گذار باشد.
همه چیز با این درک شروع میشود که خشم یک احساس محافظتی است که با درک دوگانه آسیب پذیری و تهدید ظاهر میشود.
در لایه پنهان محافظت کننده و آسیبپذیر عصبانیت (درست مانند یک همدست) احساساتی مانند ترس، غم، درماندگی و تحقیر وجود دارد. از این رو این آسیبها و اضطرابها در وهله اول منبع خشم شما هستند.
و از آنجا که عصبانیت به راحتی این احساسات بسیار ناراحت کننده را سرپوش میگذارد، مگر اینکه بتوانید آنها را دقیقاً بشناسید و از پس آنها برآیید، تحریکات محسوسی که باعث ناراحتی شما میشوند شما را مجبور میکنند که دوباره – و دوباره – به خشم خود برگردید و رفتاری خشونتآمیز داشته باشید.
از آنجا که ممکن است واکنشهای دفاعی نفسانی شما عادی باشد، تا زمانی که به این تردیدهای قدیمی خود ادامه ندهید، به این درک خواهید رسید که، برای محافظت از این احساسات هنوز هم شکننده، همچنان باید رفتاری توأم با خشم و عصبانیت از خود نشان دهید.
اما آگاه باشید، در چنین مواردی، درک به خودی خود، فقط یک چیز پوچ و کاری ابلهانه است. و در نهایت هیچ مشکلی حل نخواهد شد.
آنچه لازم است انجام دهید این است، با شخصی که احساسات شما را جریحهدار کرده و باعث عصبانیت شما شده است روبرو شوید ( هر چند به طور تصادفی) یا کسی که حرفها و رفتارش باعث ایجاد ناامنی و یادآور حسهای بد گذشته در شما شده است روبرو شوید.
دلیل اینکه پذیرفتن این مسئله بسیار دشوار است این است که مستلزم آن است که حساسیت خود و میزان ظرفیت خود برای پذیرش تقصیراتتان را بسنجید.
و آن را در روابط خود عملی سازید (این دقیقاً همان چیزی است که تاکنون عصبانیت “با قدرت دادن” شما از آن محافظت میکند!).
و برای بیشتر ما، چنین اعترافی بلافاصله احساس آسیب پذیری ما را افزایش میدهد، و با اعتراف به آنها، تأثیر قابل توجهی که بر ما خواهند داشت را متوجه خواهیم شد.
بنابراین – رک و پوست کنده – نیازمند عزت نفسی قوی و قدرت درونی مقاومی هستیم تا بتوانیم با وجود هر نقصی که داریم رفتار درستی داشته باشیم.
از طرف دیگر، اگر در حالت هیجان عاطفی قرار دارید، رویکرد شما دو سویه خواهد بود – هرچند دشوار.
در اینجا لازم است آسیب پذیری خود را نشان دهید، اجازه دهید خود را کوچک کنید، و به شخص اعتراف کنید که احساسات شرم آور یا سرزنش کننده شما را آزار میدهد.
ممکن است به آنها پیشنهاد دهید – البته از روی تردید و دودلی، زیرا نمیخواهید با ایجاد فضای”روانکاوی” بیشتر آنها را تحریک به انجام کاری نمایید – که شاید علاوه بر عصبانیت، احساس بدی هم داشته باشند زیرا احساس میکنند توسط شما درست فهمیده نشدهاند یا شما با دقت به آنها گوش ندادهاید یا اینکه آنچه گفتید باعث شد آنها احساس تنهایی یا رها شدن داشته باشند- شاید به این دلیل که اخیراً خیلی مورد توجه شما قرار نگرفتهاند و آن طور که باید درک نشدهاند.
یا اینکه انتقادات شما از آنها ترس از نوعی عدم کفایت را در آنها به وجود آورده است – اینکه به اندازه کافی خوب نبودهاند، یا شایستگی لازم را نداشتهاند که بخواهید توجه کافی به آنها داشته باشید.
آنها با داد و فریاد و بلند کردن صدایشان روی شما به نوعی درخواست عاجزانهای برای ترغیب غیر مستقیم شما دارند، که آنها را تحت حمایت، و مهربانی خود قرار دهید.
به طور خلاصه، شما سعی دارید با پرسیدن آنچه در پشت این رفتار نهفته است، به آنها کمک کنید تا لایههای پنهانی خشم خود را شناسایی کنند و دلیل رفتارشان را بگویند.
از زخمها و آسیبهای روانی دوران کودکی آنها چه میدانید؟
(مطمئن باشید که، هر یک به نوعی ، آسیب دیدههایی هستند که در ظاهر سالم به نظر میرسند!)
امیدوارم که آنها قبلاً برخی از آزارهای روانی قدیمی خود را با شما در میان گذاشته باشند، که قطعاً آغاز صحبت شما برای موضوعات بعدی خواهد بود، زیرا صحبت کردن با صدای بلند میتواند نشانهای از آسیب آنها در دوران کودکیشان باشد، که نسبت به آن حساسیت ویژهای دارند.
مثلاً در گذشته، هر زمان نیازهای خود را بیان میکردند، یا مرتکب اشتباه میشدند، یا رفتار نادرستی از خود نشان میدادند، چگونه ممکن است بپذیرند که همیشه مورد تحقیر واقع میشدند، یا حتی مورد بیاعتنایی و بیاحترامی قرار گرفتهاند.
یا گاهی به طور کامل نادیده گرفته میشدند.
روشن بیان کنید که قصد ندارید خشم آنها را به چالش بکشید یا قصد توجیه یا دفاع از چیزی را ندارید.
در درک بهتر آن فقط به کمک نیاز دارید. فقط در این صورت است که میتوانید مهربانی و دلسوزی خود را به آنها نشان دهید، که این به تنهایی میتواند احساس از دست رفته امنیت رابطه آنها را بازگرداند.
بیش از هر چیز دیگر، همه ما باید در روابط خود احساس امنیت داشته باشیم.
بنابراین میتوانید راحت فرض کنید که هر آنچه گفتید یا انجام دادید میتواند تهدیدی برای این احساس حیاتی بوده باشد.
اگر فردی که با او مشکل دارید، جسارت دیدن و کنار آمدن با مشکلاتش را دارد، مانند دیدن دردها و ترسی که در وجود اوست – و در نهایت قادر به رفع این مشکلات در درون خود است- او واقعاً به شما احتیاج دارد که نقش والد پرورشی را بازی کنید و حمایتگر باشید.
و سرانجام، این فقط یک نقش بازی کردن است. بنابراین، فراتر از گفتههای خود، آیا میتوانید آنها را واقعاً بپذیرید – علی رغم هرگونه محدودیت یا کاستی که ممکن است داشته باشند؟
و بیشتر، آیا میتوانید “کودک زخمی” را که درست در زیر عصبانیت “قدرت تو خالی” (و بدون شک، آزار دهنده) آنها میلرزد، دوست داشته باشید؟
و صرف نظر از این واقعیت که ممکن است این عصبانیت اغراق آمیز، غیرموجه – یا حتی توهینآمیز احساس شود؟
اگر میتوانید به اندازه کافی همدل و “باهوش” باشید تا واقعاً آسیبی که به آنها رسیده را مورد توجه قرار دهید (علیرغم اینکه عصبانیت باعث آزار شما شده است!)، چنین مهربانی قلبی میتواند یک نیروی درمانی قوی در زندگی آنها باشد.
و در واقع، این همان چیزی است که با گذشت زمان، هر دوی شما را قادر میسازد هر زخم عاطفی که از گذشته باقی مانده است را التیام دهید.
زیرا هیچ چیز بیش از عشق ورزیدن و همدلی، قادر نیست آن خشمی که در لایه پنهانی همچون زهری گزنده در وجود شما یا شریک زندگیتان لانه کرده را – از بین ببرد.