محدودیتها، به نظر میرسد این کلمه سبب ایجاد یک حس بخصوصی در ما میشود- محدودیت یعنی از بین بردن تمامی امکانهای موجود، مرزی که مانع از آزادی حرکت میشود، محدودیتی که موجب اوقات تلخی میشود.
اگرچه همه ما با محدودیتهایی در زندگی روبرو هستیم، اما عمق و وسعت محدودیتهای اعمال شده توسط بیماری مزمن بسیار طاقتفرسا است.
برای بسیاری از ما اینگونه است که وضعیت سلامتی ما کمابیش بر هر تصمیمی که میگیریم تأثیر مستقیم دارد، از جمله اینکه چه زمانی و چه چیزی میخوریم، چگونه و چقدر با دیگران معاشرت داریم، کجا میتوانیم برویم؟
مسیرهای آموزشی و شغلی، تصمیمات ما درباره انتخاب شریک زندگی و نحوه فرزند پروری ما، حتی فرصتهایی که برای سفر کردن داریم تحت تأثیر بیماری مزمن قرار خواهند گرفت.
غالباً، وجود بیماری مزن در درونمان ما را مجبور میکند انتخابهای محدودتری داشته باشیم و آزادی عمل ما را میگیرد.
ما انرژی لازم برای انجام دو کار را داریم، برای مثال: دوش گرفتن یا ظرفشویی، اما نه انجام هر دو کار با هم.
ما میتوانیم بدون دارو مصرف کردن به زندگی ادامه بدهیم و با تشدید علائم روبرو شویم، یا میتوانیم دارو مصرف کنیم و عوارض جانبی خطرناکی که ممکن است ما را تهدید کند هم بپذیریم.
ما میتوانیم بهطور مرتب ورزش کنیم و وزنه ورزشی را به تعداد محدودی بچرخانیم، در حالی که از خود میپرسیم، “آیا امروز انجام این حرکت باعث میشود حالم بهتر شود یا بدتر؟”
چون نمیدانیم بدن ما در برابر این حجم از تمرین چه واکنشی نشان خواهد داد.
مواجهه با محدودیتهای متعدد طی دفعات مختلف مثلاً روز به روز، هفته به هفته، سال به سال بسیار دشوار است.
ما در برابر این محدودیتها، راههای مقابله ای متفاوتی پیدا میکنیم، زیرا مجبوریم.
گاهی برخی از مکانیسمهای مقابله ای ما میتوانند ناهنجار و مخرب باشند.
من متوجه سه روش مقابله ای ناهنجار شدهام که مردم مبتلا به بیماریهای مزمن خود را به آن محدود میکنند، تفکر جادویی یا سحر پنداری، کنارهگیری از زندگی و گوشهگیر شدن، یا گرایش یافتن به موضوعی خاص.
تفکر جادویی( تفکر خرافی)،
در تفکر جادویی این اعتقاد وجود دارد که ما میتوانیم همه کارها را آنگونه که دوست داریم انجام دهیم و هر چیزی را آنطور که مطلوب ما است داشته باشیم.
وقتی مشغول تفکر جادویی هستیم، وانمود میکنیم بیمار نیستیم. اینطور نیست که ما واقعاً آن را فراموش کرده باشیم.
بیشتر این است که ما آگاهی از بیماری خود را در لایهای پنهان پشت ذهن خود نگه میداریم.
همچون یک بسته کوچک محافظتشده آن را در پشت ذهن خود پنهان میکنیم.
ما وقتی توانایی لازم برای انجام کاری را نداریم، پروژه جدیدی به عهده میگیریم و آگاهانه انتخاب میکنیم نادیده بگیریم که استراحت برای سلامتی ما امری ضروری است.
ما داروهای خود را مرتب و سر موقع مصرف نمیکنیم، خودمان را اینطور قانع میکنیم که بدون دارو هم مشکلی برای ما ایجاد نمیشود.
ما اصرار داریم و خودمان را وادار میسازیم به هنجارهای تعریف شده از نظر اجتماعی پایبند باشیم.
برای مثال “من باید طی مدت چهار سال دانشگاهم را به پایان برسانم” “من باید هر روز به شکل تمام وقت کار کنم”)، خودمان را به سختگیری کردن و نادیده گرفتن بدنمان وادار میسازیم.
چرا که در نهایت اینگونه فکر میکنیم اگر واقعیت را نادیده بگیریم، مجبور نیستیم با آن روبرو شویم.
کنارهگیری کردن از زندگی و بهنوعی گوشه گیر شدن.
به زبان آوردن کلمه “نمیتوانم” به دلیل وجود بیماری چنان احساس ناتوانی در ما ایجاد میکند که ترجیح میدهیم بگوییم “نمیخواهم” و بسیار محکم سر حرف خودمان باقی میمانیم و بر قاطع بودن حرف خود اصرار میورزیم.
وقتی با این روش از زندگی کنارهگیری میکنیم و گوشهگیر میشویم، عقاید مطلق درباره خود و یا دیگران را توجیه میکنیم و آن کاری که فکر میکنیم ازنظر ما درست است را انجام میدهیم.
بهتر است بگویم، “من هیچ دوستی ندارم زیرا همه مردم نادان هستند”، نه اینکه “من هیچ دوستی ندارم، زیرا میترسم به دلیل بیماریام از سوی دیگران طرد شوم.
” وقتی میگوییم، “چه کسی میخواهد به سفر برود من که در هر صورت در خانه میمانم” در حال حفظ تفکر توهم کنترل دیگران هستیم.
همانند تفکر جادویی که فکر میکنیم همهچیز آنطور پیش میرود که باب میل ما است، کناره گرفتن از زندگی جمعی، ما را از ناامیدی دردناکی که به دلیل بیماری خود هنگام مواجه با دیگران ممکن است تجربه کنیم محافظت میکند.
هنگام تعامل با دیگران امکان دارد به دلیل بیماریمان دچار سرشکستگی شویم اما وقتی کنارهگیری میکنیم انگار که روشی برای محافظت از خود یافتهایم.
دوگانگی کاذب.
به معنی انتخاب بین این و آن، یا، یا این یا آن است، در هر دو تفکر اینگونه فکر میکنیم که، افراد یا سالم هستند و یا بیمار.
در این جهانبینی، سلامتی داشتن مجوز اصلی برای اشتغال بکار شدن است، سلامتی روابط و وفاداری را متقابلاً فراهم میکند.
برعکس، بیماری یک مانع غیرقابل عبور برای هر چیز خوب ایجاد میکند و نوعی ضعف محسوب میشود.
یکی یا همهچیز را دارد یا هیچ چیز، بدون هیچ گونه بینشی.
شخصی که مشغول هر یک از فکرها یا انواع فکرها باشد ممکن است بگوید: “اگر من نمیتوانم رویای خود را به عنوان یک پزشک برآورده سازم، پس هیچ شغل دیگری ارزش آن را ندارد که بخواهم برایش زحمت بکشم.”
“اگر من نتوانم به دانشگاه بروم و خودم زندگیام را بسازم پس ممکن است هیچ کار دیگری را هم نتوانم بهخوبی انجام دهم.”
“اگر من نتوانم مثل بقیه معاشرت کنم و رابطه بسازم، پس تنها خواهم بود.”
در هر دو فکر، یا در دو مدل فکر کردن، به خود اجازه نمیدهیم که تصور کنیم حتی در حین محدودیتها چقدر میتوانیم مؤثر باشیم و راندمان بالایی داشته باشیم.
تمامی این روشهای مقابله ای ناسازگار یک هدف مشترک دارند تا ما را از درد غم و اندوه محافظت کنند.
اگر ما واقعاً از محدودیتهایی که بیماری به ما تحمیل کرده خودداری کنیم، مجبور نیستیم اندوهگین و غصهدار باشیم.
ممکن است بگویید: “خوب، مطمئناً”. “چرا باید در این زندگی فانی غصه بخورم؟” سؤال خوبی است.
غم و اندوه وحشتناک است.
در غم، ما غمگین، عصبانی، شکننده و تنها هستیم.
ما وقتی دیگر چارهای نداریم و مجبور به انجام کاری هستیم که دوست نداریم غصه میخوریم، نه به این دلیل که بخواهیم.
اما امتناع از غم و اندوه درد خاص خود را به همراه دارد.
اگر در زندگی خود شکافهایی را مشاهده کردهاید – شاید بهصورت های متفاوتی خودش را نشان داده باشد، مانند: اضطراب، افسردگی یا انزوا – پس ممکن است آماده باشید تا به روشهای محافظتی از خود برسید و به غم و اندوهی که در پشت وقایع پنهان شده ضربه بزنید و بیخود و بیجهت غمگین نباشید در عوض بهسلامت روان خود اهمیت بیشتری بدهید.
در حال حاضر، با دقت هرچه تمام درباره همه روشهای تفکر جادویی، کنارهگیری از زندگی یا جهتگیری فکری(دوگانگی) تمرکز کنید.
ممکن است بخواهید به شرح هر سبک مقابله ای بپردازید و روشهای خاصی را که تمایل به استفاده از آنها دارید شناسایی کنید.
هنگامیکه از الگوهای فکری خاص خودآگاهی پیدا کردید، سعی کنید هر بار که رخ میدهند، توجه دقیقتری داشته باشید.
این دشوارتر از آن است که فکرش را بکنید، بنابراین مطمئن باشید با این روش به کشش و تقویت ذهن خود میرسید و با تمرین این مهارت به خود اعتبار بیشتری خواهید داد درنتیجه ذهنیت قویتری خواهید داشت.